سخته ....
سخته واسه خوشبخت شدن کسی دعا کنی
که
یه روز واسه خوشبخت کردنت قسم میخورد ...
مامان که شدم
پسرمو میبرم عروسک فروشی میگم
هر کدومو دوست داره انتخاب کنه
بهش یاد میدم این عروسک انتخاب خودشه
پس باید دوستش داشته باشه
بهش یاد میدم دنیای پسرونش فقط ماشین بازی نیست ؛
بهش قول میدم جایزه خوب نگهداری کردن از عروسکش
یه ماشینه !
نمیخوام وقتی بزرگ شد با ماشینش دنبال عروسک بگرده !
بهش یاد میدم اگه بهترین انتخاب رو کرد
و مراقب انتخابش بود به بهترینها میرسه …
اینارو بهش میگم تا پسرم یه مرد بشه نه یه نامرد...
طاقت ادامه بازی را نداشتم
زمانی که رقیب تازه واردم گفت
من جسمم را به او می فروشم
و تو احساست
کنار کشیدم چون از نتیجه بازی می ترسیدم...
به سلامتی...
کسانی که با تو از صد دریای طوفانی عبور میکنه
ولی
بدون تو ... تو هیچ ساحل امنی پیاده نمیشه...
یک برو بر زبانم آمد به خاطر تو
و هزار هزار “بمان” که در دلم ماند که ماند که ماند …
شبیه کسی که از یک آدرس
تنها پلاکش را می داند ،
در ازدحام آدمها و خیابانها
دنبال دستهایت می گردم ...
کاش یه بار خدا بیاد پیشمو بگه
خیالت راحت
بیشتر از اونیکه دلتنگشی
دلتنگته
خیالت راحت قسمت همید...
عشقش که سر کلاس زنگ میزد
میگفت خانوم اجازه برم آب بخورم ؟
حالا مدتهاست که دیگر اجازه نمیگیرد
و این بار معلم است که هر روز میگوید :
چن وقته خیلی داغونی ،
برو یه آبی به سر و صورتت بزن...
به سلامتی کسی که ساعت ۳ نصف شب بهش زنگ زدم
بعد از دوتا بوق با ی صدای خواب الود میگه:
فقط اسم و آدرس؟
میگم اسم وآدرس کی؟؟؟؟؟
میگه اسم آدرس کسی که عشقمو بی خواب کرده ...
دوتا صدا هست که خیلی دوسشون دارم :
صدای تو وقتی که هستی ....
صدای اس ام اس هات وقتی که نیستی...
کـــم ســـرمــایــه ای نـیســت
داشـتــن آدم هــایــی کــه حـــالـــت را بــپـرســنـد . . .
ولــی از آن بـهــتـــر
داشـتـن آدم هــایـی اســت کـه وقـتـی حـالـــت را مـی پــرسـند ،
بـتــوانـی بـگــویـی : خــــــوب نیـستـم...
و .........
امروز 92/11/18
قشنگترین روز خدا .... یک سالگیه
عشق منو مهبدم ........
امیدوارم
عشقمون 100000 ساله بشه .....
تمام پل های پشت سرم را خراب کردم
و
تمام راه هایی که مرا به گذشته ی بی تو می برد
نه
قصد برگشت دارم
نه
می توانم به جایی بازگردم که آنجا نبوده ای ...
بعضی از حقایق خیلی ساده ان ولی درکش خیلی پیچیده و سخته
مثل کنار آمدن با جمله :
خب دوسِت نداره زور که نیست ؟!!!
از من خواست حلالش کنم ....
همان کسی که با بی رحمی محبت هایم را حرام کرده بود...
شاید شور بود ...
بارانی که بیرحمانه روی سر تو و او میبارید که اینچنین نمکگیر دستهایش
شدی …
یادت مرا فراموش...
به سلامتی دختری که
سر سفره عقدش به جای گفتن با اجازه بزرگترا گفت
با اجازه ی عشقی که نذاشتن بهش برسم …
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید
نگاه کنی ............
سکوت کنی...................
بهونه هاشو به جون بخری...
تموم که شد آروم در گوشش بگی :با من نجنگ ، من دوست دارم …
آنقدر دوستش داشتم که وقت دعا
در حالیکه آرزویش را نمیدانستم ، آرزویش را من هم آرزو کردم...
آرزویمان چه زود به واقعیت رسید : رفـــــــــــــت …